شصت سال ِ بعد که تو از راه برسی، من خودم را توی آغوشت نمیاندازم؛ خوب نگاهَت میکنم، آنقدر چشمهایم را به چشمهایت میدوزم که خودت کم بیاوری و لب به سخن بگشایی. آرام و بیصدا گریه میکنم. بیایی و سرم را روی سینهات بگذاری. آنوقت زااار زااار به ریش دنیا خواهم گریست.
درباره این سایت