کلمه ها چسبیده اند به در و دیوار حنجره . صدا که می خواهد دربیاید باید دستش را بگیری و با احتیاط از کنار بغض ها ردشان کنی که مبادا چشم هات رسوای این جماعت خاله زنک بشود .
اگر می بینی دارم خزعبلات می بافم هم قصه از همین جا آب می خورد !
خلاصه و چکیده اش همین که زیادی دلتنگ و گیرم ؛ وگرنه به تفصیل اگر بخواهم برایت سفره ی دل باز کنم ، این رشته سر دراز دارد و اندازه ی هزار سال زندگی توی آغوشت حرف دارم و هزار برابرش گوش و چشم و جان و دل و پوست و گوشت و استخوان برای شنیدن . تو که دلت نگرفته ؟
درباره این سایت