عزیز ِ دل ! برای این‌که این دَنگ‌دنگ‌های ممتد ِ توی سرت را تمام کنی باید اول خودت را از شرِّ برچسب‌ها برَهانی ! یک جاهایی از زندگی می شود که آدم برای آب خوردنش هم باید از برچسب هایش اجازه بگیرد . یکی‌شان نشسته روی سرت و گوش هایت را تکان می دهد ، چندتایشان روی کولَت نشسته اند و کمرت را خم می کنند و قاه قاه به‌ت می خندند . یکی دستت را کرده توی دهانش و گاز می گیرد ! چندتا چسبیده اند به پاهایت و راه رفتن را برایت دشوار می کنند برچسب ها موجودات شوخ طبعی هستند ! و هرکدام‌شان یک قالب  مخصوص به خود دارند که به وسیله ی آن به نگاهت شکل می دهند . گاهی این برچسب ها ناخواسته به تو می چسبد ، یعنی یک روز به خاطر یک رفتار کوچک ِ شبیه ِ فلان برچسب ، آدم ها تو را "برچسب + ی " صدا می زنند و تو از آن به بعد خیال می کنی برچسبی شده ای ! گاهی خودَت دوست داری یکی از آن رنگی‌رنگی قشنگ‌هاش را برداری به خودت بچسبانی و از قِبَل وصله شدن به تن ِ گروهی یا جریانی سرَت را بالا بگیری و با گردن ِ افراشته از بالا - خیلی بالا - آدم های حالا کوچک شده را دید بزنی . گاهی تو اصلا به برچسبت فکر نمی کنی ؛ یعنی وقتی روبان ِ دنیا را با قیچی ِ گل‌کاری شده چیدی و دنیا را مفتخر به حضورت کردی ، طوری تو را توی شیشه مربّا تربیت کرده‌اند که به خیالت این خودت هستی ! خود ِ خودت ! حرف فقط از شهر و دیار ما و زمان من و تو نیست . تو هرجای این دنیای هزار رنگ که بروی هزاران هزار از این برچسب ها ریخته که آماده‌اند توی پیچ‌های مغزت قایم‌باشک بازی کنند . این برچسب‌ها گاهی می تواند یک تیم ِ فوتبال باشد که تو به‌خاطرش بارها دعوا کرده‌ای . می تواند یک شیوه از پوشش باشد که مثلا بیاید یک خط سیاه پارچه‌ای بین تو و آدم‌های دیگر بکشد و برایت قواعد خاصی وضع کند . می تواند تو را این‌وری یا آن‌وری بنامد و کلّ شهرت را به دو قسمت تقسیم کند و باعث بشود تو سال‌ها چشم دیدن کسانی که می‌توانستید دوست‌های خوبی بشوید و با هم به نتیجه‌های خوبی برسید را نداشته باشی !  برچسب ها همین قدر بی رحمانه و آرام ، دسته دسته به سر و روی ما می چسند و ما همه را می پذیریم عزیز ِ جان ! حق نبوده و نیست که ما به خاطر دوست داشتن یا پذیرفتن بخشی از یک مکتب - این‌وری یا آن‌وری بودنش فرقی ندارد -  ، خودمان را وصله ی ناجورِ آن کنیم . این‌ها را برایت نوشتم که بیش از این معطّل ِ عقاید ِ رنگ‌ووارنگ ِ آدم‌ها نمانی ! که برخیزی . یاعلیٖ بگویی و در آب ِ بی‌پروایی و جسارت به غسل ِ توبه ای خودت را از بند ِ برچسب‌ها برهانی ! برایت نوشتم که آدم‌ها را درک کنی . که هرگز به‌خاطر اعتقادی که خودت کسب نکرده ای و به واسطه ی کشور و خانواده ات به آن معتقد شده‌ای به احدی فخر نفروشی . که هیچ‌کس را از بالا نگاه نکنی . گفتم که خط‌کشی نکنی ! این‌ها را برایت نوشتم که خودت فکر کنی . که همان‌قدری که آدم‌ها و عقایدشان را درک می‌کنی ، در مقابل ِ هیچ تفکر ِ متعصبانه ای کوتاه نیایی . اگر جایی را کج دیدی ، چشم‌هایت را به خیال این‌که اگر فهمیدنی بود پیش از من فهمیده بودند ، نبندی . از تغییر نترسی ! از فریاد نترسی ! از این‌که ی ِ پادشاه را فریاد بزنی نترسی ! نترسی جان ِ دل ! نترسی ! از این‌که خودت باشی نترسی . برایت نوشتم که " آزاده " باشی . بی‌کم‌وکاست ! آزاده


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آرایشی و بهداشتی آتليه عکاسي عروس کیشتور معرفی داروها معرفی کسب و کار های تهران و کرج فرشگاه اندروید Pamela گوشی موبایل و لوازم جانبی موبایل