میخواهی چهچیزی را برایت توضیح بدهم ؟ میخواهی از چه برایت بگویم وقتی خودم هم درست نمیدانم کجای این کلاف سردرگم به کجای شالگردن ِ سرمهای ِ تو میرسد ؟ وقتی نمیدانم گریهی بیوقفهی دیشب از " پدر ببین مهدیات کم آورده "ی سیدمهدی بود یا از حس ِ حالبههمزن ِ بعد از بحث و دعوا . وقتی نمیدانم بغض ِ امشب گره میخورَد به بغض ِ غریبانهی ارمیا ، یا به گریههای تو توی سطرسطر ِ بیوتن و انبوه ِ موها و ریشهایی که نگذاشتهاند تفاوت ِ زیادی بین تو و ارمیا مانده باشد . وقتی نمیدانم بهخودپیچیدن ِ آن شبم از سوال شدن و بیجواب ماندن ِ مدام بود یا از حسرت ِ بیاندکی امید ِ داشتنت . وقتی نمیدانم این بیحوصلهگی ِ حوصلهسربر از ویرانههای ناگریز ِ کفر ِ نسبیگرای بیپناهم است ، یا از این ایمان ِ شیرین ِ بیچونوچرای پابرجای ِ پایانناپذیر به چشمان ِ روشن ِ تو . از چه برایت بگویم ؟ تو بگو ! تو که گرهگره مرا بلد بودی ، تو که بلد بودی گره از انگشت و پیشانی و لب و تارتار ِ موها باز کنی ، تو بگو ! بگو سرنخ ِ این کلاف ِ سردرگم را از کجا پیدا کنم ؟ چهجوری از هم بازشان کنم که حاصلشان نشود یک شب تا صبح دستوپا زدن و به هیچ جا نرسیدن ؟ بگو انتهای شالگردن ِ سرمهای از کدام شعر ِ فیروزهای سر بلند میکند ؟ بگو مَرد ! بگو من کجای شبم را به کجای روز تو بند بزنم که پنجرهی آبی ِ پردهگلگلی ِ اتاق به جای حوض و شمعدانیهای کف ِ دست ِ چپ ِ تو ، رو به دیوار ِ سیمانی ِ سرگردانیها باز نشود ؟! بگو ؛ ساکت نشو
درباره این سایت