بیا یک لحظه فکرش را بکن . مثلا تکنولوژی آنقدری پیشرفت کرده باشد که بتوانی بروی ترمینال ِ سر ِ چهارراه و بلیت ِ یک سیاره ی دیگر را بگیری و تعطیلات ِ تابستانت را کنار ِ موجودات دیگری بگذرانی ! یا حتی خیلی راحتتر از این . امشب بخوابی و صبح که چشمهایت را بازکردی ببینی یکی از این چشم درشت های برّاق دارد با تعجب نگاهت میکند و یکهویی تو از او و او از تو بترسد و با هم جیغ بکشید و فرار کنید ! و تازه شستت خبردار شود که توی یک سیاره ی عجیب و غریب بیدار شدهای که هیچچیز از آن نمیدانی . کم کم شروع میکنی کوچهپسکوچه های سیاره را گشت زدن . موجوداتی میبینی با پوست های صاف و برّاق در رنگ های متنوع . موجوداتی که مدام روی جایجای بدنشان غدّه های سفیدرنگی میجوشد و بعد از مدتی میترکد ! میبینی که چه جوری توی هم میلولند و حواسشان نه به توست و نه به هیچکس ِ دیگر . غذاهایشان را میبینی . غذاهایی به رنگ سبز تیره ی مایل به سیاه که مدام قلقل میکند و حباب میفرستد هوا !
میبینی ؟! پایش که بیفتد ما آدمها هم همینقدر حالبههمزن و مزخرف هستیم . با همین پوستهای برّاق ِ گاهی پر از لکّه و موهای یکیبودیکینبود ِ رنگ ِ مخالف ِ پوستمان با غدّههای سفیدرنگی که روی صورت و بدنمان درمیآید و بعد از چند ساعت یا خودش میترکد یا میترکانیمش ! توی دهانمان پر است از یک مادهی چسبانک ِ چندشآور ! غذای مورد علاقهی ما همین مایع سبزرنگ ِ مایل به سیاه است پر از دانههای قرمزرنگ ! میبینی ؟! ما فقط به خودمان عادت کرده ایم . ما خودمان را پذیرفتهایم . آنقدر که بددلترینمان حالش از خودش به هم نمیخورد ! ما همدیگر را پذیرفتهایم که توی ریشوی شکمگنده یا توی کچل ِ ریقو برای من دوستداشتنیترین موجود دنیا هستی ! ما عاشق ِ هم شدهایم که تو ، من ِ چاقالو با چشمهای گودافتاده یا من ِ لاغرمردنی با دندانهای کج و کوله را هرگز با هزار تا زن ِ خوشاندام ِ دماغعملی عوض نمیکنی و حتی تکتک ِ خالهای صورت و تن ِ مرا سند زدهای به نام ِ لبهایت و روزی دو بار از اول دنبالشان میگردی و تکتکشان را میبوسی . ما دیوانهی هم هستیم که عاشقانه کج و راست ِ همدیگر را میپرستیم و روزی هزار بار خدا را شکر میکنیم که آغوش ِ این خاکبرسر را فقط برای خودمان آفریده نه برای هیچکس ِ دیگر
درباره این سایت