خیال نکن من از آنهام که به جرعه آبی راضی شوم . حالا که بعد ِ عمری راه گم کردهام و خودم را در ِ خانهات یافتهام ، راضی مشو که به کمتر از بحر ِ عطشزای هفتهزار سالهی چشمهات بازگردم . اصلا راضی مشو که دوباره و هزارباره نیمتشنه و نیمسیراب بازگردم و اسیر ِ این جهان ِ هزار رنگ ِ بی در و پیکر شوم . من دلخوشم به همین آوارگی ِ بیمنتها در کُنج ِ خانهی تو . به همین رقص ِ سماع ِ بیوقفه حول ِ ذرهای که با نیمنگاه ِ تو خورشید میشود
درباره این سایت