گفتی بی‌راه نیست که دختر ِ پاییز شده‌ای ! خندیدم و گفتم به‌خاطر سرخی ِ انارهایش یا خزان ِ باران‌خورده‌اش ؟! گفتی هیچ‌کدام ! پاییز بی‌رحم است ! پیشانی‌ام را گره زدم و گفتم بی‌انصاف شدی‌ها ! به کجای این پاییز ِ رنگی‌رنگی ِ لطیف ، بی‌رحمی می‌آید ؟! گفتی بَهار سرخاب‌سفیداب می‌کند و روبان سبز می‌زند توی موهایش بعد آن‌قدر می‌خندد و می‌خندانَد که تو زمستان را از یاد ببری . تابستان آن‌قدر دندان‌های تیز و آتش ِ توی دست‌هایش را نشانت می‌دهد که تو خودت انتخاب می‌کنی که وجودت را به آتش بکشی یا از چند فرسخی نگاهت را از نگاهش بی . زمستان شمشیرش را از رو می‌بندد ، سوز دارد ! سوز ِ سرد ِ وحشی ِ بی‌برگ‌وبار . تو امّا پاییزی ! پاییز ، لطافت دارد . لب‌خند ِ پهنش را می‌چسبانَد روی لبَش و بی‌که نگاهَت کند موهای بلند ِ قهوه‌ای‌اش را به دست ِ باد می‌دهد . خوب که آشوب توی دلَت ریخت می‌آید دستت را می‌گیرد و نیمی از شال‌گردن ِ آبی‌اش را می‌پیچد دور ِ گردنَت و می‌بردَت زیر ِ باران و تمام َ سنگ‌فرش‌ها را پا‌به‌پا و دوش‌به دوشَت قدم می‌زند ، بارانَش را توی آغوشَت می‌بارَد و آشفتگی‌هایت را آغوش می‌شود . آتشَش را امّا می‌گذارد گوشه‌ی لب‌هایش ! به آتشَت می‌کِشد و درست همان‌جا که تو مثل ِ آب و آتش به‌هم می‌تابی و مست ِ عطر ِ انارها و پچ‌پچ ِ خرمالوها هستی می‌گذارد و می‌رود تو خمار ِ سوختن می‌شوی و پاییز را می‌بینی که باران‌هایش را جمع کرده توی بقچه‌اش و می‌رود و تو را میان ِ شب‌های بلند ِ زمستان و سرمای ناجوان‌مردانه‌اش رها می‌کند سکوت کردی . به چشم‌هایت خیره شدم وَ سکوت کردم . چیزی نگفتم ! نگفتم که اگر تو آدم ِ آوارگی ِ خیابان‌های خزان‌زده باشی من آب‌وآتش می‌مانم ؛ نمک‌گیر ِ یک سلام ِ لب‌خندآلود ِ تو ! نگفتم پاییزها نمی‌روند ، نگفتم دلِ آدم‌هاست که هوای لب‌های سرخ شده‌ی بهار را می‌کند پاییز را چه به رفتن ! تو امّا رفته بودی  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زیر آسمان مشاور انبارو انبار داری امیر پاسپورت اکراین چشمِ هیدن چرا دختر ها از عروسک خوششان می آید کتابخانه عمومی شهدای زهان championrings اطلاع رسانی مسابقات ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستبند صدرا