شب‌های کز کرده گوشه‌ی حلقومم ، پچ‌پچ ِ دخترهای تازه بالغ شده را هم بلد نیستند ، چه رسد به این‌که بنشینند روبرویت و چشم‌هایت را نفس‌کش بطلبند . حالا تو هی بنشین و پاپیچ ِ سکوت ِ ناگهانی‌ام شو . تو هنوز نمی‌دانی . هنوز این درد ِ سیّال ِ مذاب ِ توی قفسه ی سینه‌ام را نمی‌شناسی . خیال کردی این هم از آن غصه‌های گه‌گاهی است که همیشه می‌نشستی و گره‌گره بازشان می‌‌کردی . نه جان ِ دل . این یکی را باید طاقت بیاوری . کلافگی ام را . بی‌تابی ام را . تو فقط باید باشی و موج‌های بی‌قرارم را صخره شوی  . هیچ نپرسی . باشی و شب‌های کوچک ِ گره‌خورده‌ام را بگیری توی بغلت . باشی ! که من حالای کلافگی و بیقراری جمع نشوم کُنج ِ تخت و دردم را به رعشه نیفتم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ساحل خشکیده انتظار خاطرات بچه های کلاس هفتم اینچه علیا shujidaohangye دمنوش لاغری ارگانیک و تناسب اندام با رژیم بازتاب اندیشه های علمی شمیم گرافیک وبسایت تخفیف گروهی آفکادو Rui SorousH RakhshanI دیجیتال مارکتینگ