ما را در سرزمین ِ پهناور ِ سینه‌ستبری " قرار " داده‌اند که هر تکّه‌اش فصلی دارد و آسمان هر شهرش رنگی‌ست ؛ بی‌بدیل و تکرار نشدنی . نیم ِ بیش‌ترش را کویر ِ آتشینی فرا گرفته که رهسپار شدنش را ریشه‌دار بودن می‌طلبد . شمالَش شرجی ِ سرسبز ِ دریاست و رشته‌کوهی بِکر و دست‌نخورده که از شانه ی چپ تا راستش کشیده‌ اند . بد ِ روزگار را می‌بینی مرد ؟! من وطنم را میان ِ بازوهای تو جا گذاشته‌ام من کویرم را روی سینه ی پهناور تو ، شرجی ِ بندرعباسم را بین ِ موهایت ، کاشی‌کاری ِ اصفهانم را روی خطوط ِ تنت و مردانگی ِ کردستانم را توی دست‌هایت جا گذاشته‌ام . من سال‌ها اصالت ِ موسیقی ِ ایرانی را نُت به نُت توی حنجره‌ات جا گذاشته‌ام ، آن‌جا که صدای سنتورها و سه‌تارها عالَم‌گیر می‌شود و شجریان چه‌چهه می‌زند و مولانا می‌خواند و ربّنایش را به دل ِ شهر می‌ریزد ، آن‌جا که سالار فریاد ِ وطنم‌ سر می‌دهد ، انگار که تو ایستاده باشی و نام ِ مرا به زمزمه بخوانی ! حواسَت هست ؟! من شیرازم را ، شیرازم را ! قرن‌ها شاعری ِ ِ مردان سرزمینم را در تو جا گذاشته‌ام همان نیمه‌شب‌هایی که برمی‌خیزی و کلافگی‌های مرا روی شانه‌ات می‌گذاری و بیت‌بیت سعدی را لابه‌لای موهایم گره می‌زنی و قصه را تمام می‌کنی

مَرد ! من که عمری با پای خاک سوزانت را قدم زدم ، روا نیست اسیر ِ غربت ِ شهر ِ بی‌خورشید باشم ؛ مبادا خودت را حرام ِ چکمه‌های سرد و سیاه کنی و بگذاری تکّه‌تکّه‌ات را به غارت برند . برخیز و مرا از پشت میله‌های ِ تبعید به آغوش ِ سرزمینم برگردان


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تک بیت های ناب تعمیرات برق و تاسیسات ساختمان دانلود مقاله و سوالات پیام نور اژانس اوج ارام آموزش راه اندازی سایت Wendy نقراب فروشگاه دخترانه