چشم هایت را بسته بودی و سعی می کردی بخوابی . یکی یکی دسته های کوچک موهایت را می ریختم روی پیشانی ات و بعد فوتشان می کردم و دوباره از نو ! نفس عمیقی کشیدی و گفتی نکن دختر ! بذار بخوابم ! آرام خندیدم و به لحن کودکانه گفتم الان داری دعوام می کنی؟! گفتی نه ولی دختر خوبی باش تو هم بخواب ! گفتم ینی هرکی خوابش نیاد آدم بده ؟ گفتی آره! گفتم خب من اگه می خواستم خوب باشم که هیچ وقت عاشق تو نمی شدم! گفتی از این جهت که دیوانه چو دیوانه ببیند و اینا ؟! گفتم نه ! این که این همه عاشقتم ! این که جز دوست داشتن تو هیچ کاری بلد نیستم . دماغمو گرفتی گفتی ولی حالا که من عاشق ترم خانم کوچولو ! گفتم نخیرم ! یادت رفته کی زودتر عاشق شد؟ یادت رفته کی این همه سال منتظر موند؟ گفتی کاش یه کم زودتر دیده بودمت که این همه بهونه نداشتی ! گفتم بس که سر به هوایی ! اگه یه کم چشماتو باز می کردی من همون دور و اطراف بودم ، شاید بین موهات ، شاید پشت گردنت ، نمی دونم! همون جاها! گفتی نه! من سر به زیرم! اگه سر به هوا بودم بدون اینکه بین ستاره ها بگردم ماهمو می دیدم و از آسمون می چیدمش ! به هر مشقتی که بود خندیدم گفتم دیدی خوابت ُ پروندم ؟! یهو انگار که یادت اومده باشه زدی زیر خنده و گفتی ای ناقلا همینو می خواستی؟! گفتم چشماتو ببند و انگشتمو کشیدم رو پیشونیت ، به چشمات چشماتو باز کردی و گفتی ولی من همون اول عاشقت شدم ! همون بار اولی که دیدمت ! من هرموقع هر جا می دیدمت عاشقت می شدم چه قبل از تو چه بعد از تو ، چه هزار سال قبل ، چه هزار سال بعد ! گفتم ولی هرچی باشه من عاشق ترم! گفتی دیوونه ای؟ گفتم فکر کنم باشم ، تو چی؟ گفتی منم هستم لباتو بوسیدم گفتم " نمی رسیدی اگر ، کال ِ کال می مُردم " بخواب ! خسته ای
درباره این سایت