شاید هیچ گناهکاری دلش نمی خواسته گناه کند هیچ کافری دوست نداشته مبلّغ بی خدایی باشد ! شاید هیچ قاتلی دوست نداشته آدم بکشد ، یک لحظه همه ی دنیا روی سرش آوار شده ، شاید فحش خورده ، درد کشیده و هیچ کس دردش را ندیده احتمالا هیچ ی دوست نداشته از دیوار خانه ی مردم بالا برود ، اما بی پولی کلافه اش کرده ، از بی شغلی مجبور شده بد و ببرد خب حکما هیچ معتادی این فلاکت را نخواسته بوده ، یک جایی یک دردی انقدر دیوانه اش کرده که راهی برای تسکینش نیافته و لب به مواد زده و بعد مفلوک و آواره دست به التماس شده احتمالا هیچ کس هرزگی را دوست نداشته ، روزی پول خواسته و آن کسی که وظیفه داشته خرجیش را بدهد با منت چند قرانی ریخته جلویش و رفته و نمانده که حس حقارت و درماندگی اش را به جان بخرد و زن توی خودش لولیده و غصه خورده و سر از آغوش مردهای دیگر در آورده هیچ پیرمرد یا پیرزنی دلش نمی خواسته این همه غرغرو بشود اما احتمالا همه ی ارث و میراثش را قبل از مرگش به بچه هایش بخشیده و تنها شده و حالا سال به سال کسی بهش سر نمی زند که این همه مریض می شود و غر می زند و از مرگ می ترسد و . همه ی این ها را که بگذاری کنار هم ، می فهمی چرا من ِ به قول ِ تو مهربان که خانه خالی از صدای خنده هایش نمی شد ، این همه بداخلاق شده ! می فهمی چه شده که با هیچ کس جز به حد ضرورت حرف نمی زند و از خانه بیرون نمی رود و سر می چپاند توی گوشی و تلگرام و اینستاگرام را بالا پایین می کند و به مسخره ترین شکل ممکن زندگی می کند ! بفهم ! که این آدم بداخلاقی و بدعنقی و بد زندگی کردن را انتخاب نکرده بفهم !
درباره این سایت