دل که می شکند ، انگار کن طوفانی زده به جانِ قایقت وسط دریا . طوفان که تمام شد ، خودت و قایقت افتاده اید لب ساحل ؛ بعد از چند ساعت بیهوشی ، چشم باز می کنی و به سرتا پاش نگاه می کنی ، کمی تعمیر لازم دارد هم خودت هم قایقت لحظه های نفس گیری را گذرانده ای ، به این فکر می کنی که تا دمِ مرگ رفته و بازگشته ای حالا بلند می‌شوی ، خاک از تن می تکانی و دستی به سر و روی قایقت می کشی و آماده ی سفر ِ دوباره می شوی حالا فرض کن غرورت هم شکسته باشد ! قایق دیگر قایق نیست چند تکه چوب از آن باقیمانده که آوار شده روی سرت ، چشم باز می کنی و بهت زده به تکه هایش نگاه می کنی که دیگر هیچ وقت برنمی گردد نه خودت ، نه قایقت همان جا در آنی هم تصمیم می گیری هم اجرایش می کنی ! جوری در سیاهیِ عمیقِ دریا غرق می شوی انگار که هیچ وقت نبوده ای

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آريانا اسکات شما مي توانيد دريافت کنيد سایت مقالات و آزمون های خانه دوست پمپ بنزین و مجتمع خدماتی هدایی Monica باینری آپشن جذب مشاور و نماینده پاسارگاد مطالعاتی